درباره وبلاگ

به وبلاگ ما خوش اومدید.......
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوستان عاشق و آدرس dostaneashegh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 131
بازدید ماه : 130
بازدید کل : 41333
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


...واما عشق
دختري از جنس باران....
شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : Baran       

 

مواظب باش دیر نشه......

بدترین درد این نیست كه عشقت بمیره

بدترین درد این نیست كه به اونی كه دوستش داری نرسی

بدترین درد این نیست كه عشقت بهت نارو بزنه

بدترین درد اینم نیست كه عاشق یكی باشی و اون ندونه

بدترین درد این است یكی بمیره . بعد از مرگش بفهمی كه دوستت داشت!!!!....



شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : Baran       

 

نشانی......

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:

در عصرهای انتظار،به حوالی بی كسی قدم بگذار! خیابان غربت

را پیدا كن،وارد كوچه پس كوچه‌های تنهایی شو! كلبه‌ی غریبی‌ام را

پیدا كن، كنار بید مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در كلبه

را باز كن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را كنار بزن! مرا خواهی

دید با بغضی كویری كه غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته ام. 



چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : Baran       

 

بعد از رفتنت......
شبي از پشت يک تنهايي غمناک و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا کردم.تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهايت دعا کردم!
پس از يک جستجوي نقره اي در کوچه هاي ابي احساس تو را از بين گلهايي که در تنهاييم روييد با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ ابي ترين موج تمناي دلم گفتي :
( دلم حيران و سرگردان چشماييست رويايي و من تنها براي ديدن زيبايي ان چشم تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم!)
همين بود اخرين حرفت.....
و من بعد از عبور تلخ و غمگين نگاهت حريم چشمهايم را به روي اشکي از جنس غرور ساکت و نلرنجي خورشيد وا کردم.
نمي دانم چرا رفتي؟ نمي دانم چرا ؟ شايد خطا کردم! و تو بي انکه فکر غربت چشمان من باشي!!!! ؟! نمي دانم چرا؟ تا کي؟ براي چه؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد.... و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت.....و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد...
و بعد از رفتنت گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهربوني دانه بر ميداشت!! تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد....وبعد از رفتنت انگار کسي حس کرد که من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت!!!
ناگهان کسي حس کرد که من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد....و بعد از رفتنت درياچه بغض کرد.کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد!!!!!
هنوز اشفته ي چشمان زيباي توام
دپببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد؟

کسي از پشت قاب پنجره ارام و زيبا گفت:(تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو:)
در راه انتخاب او خطا کردم و من در حالتي مابين اشک و ترديد وحسرت کنار انتظاري که بدون پاسخ و سرد است!!! و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر... نمي دانم
چرا؟؟؟؟
 شايد به رسم و عادت و پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ ارزوهايش دعا کردم!




سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : Baran       

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیزم و در چشمانت خیره شوم دوستت دارم زا بر لبانم جاری کنم . منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم و سر روی شانه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن تو اشک شوق ریزم. منتظر لحظه ای مقدس که تو را در آغوش گیرم و بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم و با تمام وجودم  قلبم را به تو هدیه کنم. آری من تو را دوست دارم  عاشقانه تو را می ستایم



سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : Baran       

چه زیباست برای تو زیستن و برای تو ماندن

 

و به پای تو بودن

و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن

وبرای تو گریستن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گوارا ترین زندگیست

بدون تو و به دور از دستان مهربانت زندگی چه تلخ و نا شکیباست.

چه زیباست به خاطر تو زیستن

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن

زندگی را برای تو ساختن

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی

چه زیباست لحظه ی بیقراری برای آمدنت وبوسیدنت

برای تو بودن و با تو ماندن

برای با هم یکی شدن

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی!

ای کاش میدانستی مرز خواستن کجاست؟!

ای کاش می دیدی قلبی که فقط برای تو میتپد....



سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 11:15 ::  نويسنده : Baran       

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

 

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است 

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کره ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه... همه جا... در هر حال... حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار...

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

 

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است 

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کره ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه... همه جا... در هر حال... حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار...

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد